هانیه زهراهانیه زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

فرشته های زندگی

سفر به آبهای نیلگون خلیج فارس

1390/12/19 17:33
نویسنده : مامان
800 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

بالاخره مامان توانست یک فرصت طلایی پیدا کنه و سری بزنه به وبلاگ

در این مدت اتفاقات مختلفی افتاد که یکیش سفر دسته جمعی به بندرعباس بود

لیست مسافرین:(پدرجون،مادرجون،باباهادی،مامان حمیده،عمه لعیا،عمو محمد ،هدیه زهرا،هانیه زهرا،محمدمهدی، و مسافرکوچولو محمدطاها)

شب اول بعداز نماز دسته جمعی رفتیم کنار دریا خیلی قشنگ بود هدیه زهرا خانم کلی با شنای کنار ساحل بازی کردو چیزای مختلف برای خودش ساخت البته بدون اینکه ذره ای خیس بشه (اینم خودش کلی حرفه)هانیه زهرا خانم هم به علت خستگی فراوان تمام مدتی که ما کنار ساحل بودیم خواب بودن.

روز بعد قرارشدن صبح خیلی زود برای دیدار با جزایر اطراف و البته یک خرید مختصر به سمت اسکله حرکت کنیم و خوشبختانه موفق هم بودیم وماجرای جالب اینکه وقتی به اسکله رسیدیم دیدیم یه صف طولانی جلومون هست در نتیجه دخترای گل به همراه مامانشون رفتن برای انجام یکسری کارای فنی و پدرجون هم اونارو همراهی کرد. ازقضا سرعت صف از اون چیز که ما فکر می کردیم خیلی بیشتر بود و موجب شد ماشینا برن روی لنج و ما جا بمونیم خداروشکر که پدرجون با ما بودن و ما مجبور نشدیم تنهایی با لنج بعدی وسط اون همه ماشین بریم.

روز اخر هم کنار ساحل و خاطرات جالبش اینکه صبح که مارفتیم کنارساحل آب تا اونجا که می تونست رفته بود عقب و ماهم خوشحال تا کنار آب با ماشین رفتیم جلو دخترای گل همرا باباجون و پدرجون و مهدی رفتن توی آب و مامان موند که هرچند دقیقه ای ماشین رو حرکت بده که تو ماسه گیر نکنه ولی همون دفعه اول متوجه این موضوع شد که ای دل غافل گیر کردیم و تقاضای امداد نمود و خوشبختانه به کمک آقایونی که اونجا بودن ماشین نجات پیدا کرد ولی آب بازی فکر می کنم 4یا3 ساعته برای بچه ها خیلی عالی بودظهر هم که مهمان عمه لعیا بودیم جای همه خالی

روز اخر هم همه با هم حرکت کردیم به سمت کرمان در یک توقف برای صبحانه بچه ها توانستن اسب سواری کوتاهی انجام بدن که فکر می کنم خیلی جالب بود مخصوصا برای هانیه چون دفعه اول بود که یک اسب می دید قرار شد بریم آبگرم گنو جاتون خالی بعد از رسیدن به گنو در حال قدم زدن و عکس گرفتن بودیم که برسیم به  آب گرم که یک باران شدید که البته بهتره بگم سیل آسمانی شروع شد ولی خیلی جالب بود به سرعت همه چی شسته شد و ماشینا تا بالای چرخ توی آب بودن و ما (یواشکی) فرار را بر قرار ترجیح دادیم و  به سمت کرمان حرکت کردیم ناهار ظهررو هم در یک ارتفاعی متشکل از 70 یا شاید بیشتر پله جای شما خالی میل نمودیم  و دیگه واقعا حرکت کردیم به سمت کرمان ولی وقتی به سیرجان رسیدیم چون خیلی شب شده بود اونجا موندیم و فردا صبح راه افتادیم و ایندفعه دیگه رسیدیم کرمان

خلاصه اینکه سفر خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت جای همه اونایی که دلشون می خواست و می خواد برن کنار دریا خیلی خالی بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

آنیا
19 اسفند 90 19:06
سلام ممنون که به ما سرزدید موفق باشید
عمه مرضیه
21 اسفند 90 20:33
به به! دلمون وا شد... چه سفرنامه قشنگی چه عکسای خوشملی چه دخملای نازی چه پسرای شجاعی!! آب تا ساق پاشونم نیومده...
زهرا
25 فروردین 91 16:48
سلام چه بچه هاي نازي من مجردم بااجازت لينكت كردم