عروسی
بالاخره ما به عروسی دعوت شدیم هدیه زهرا امسال از اول تابستون خیلی دلش می خواست بره عروسی و لباس عروسی رو که خاله انسیه براش خریده بود بپوشه به اندازه ای که هرجا ماشین عروس می دید می گفت میشه ما هم بریم با اینا عروسی و ما در جواب می فرمودیم عزیز دلم اگه بخوایم بریم عروسی باید به ما کارت بدن ما لباسای قشنگمون رو بپوشیم و بریم عروسی ولی بالاخره از انجایی که خدا آرزوی بچه هارو زود براورده می کنه ما هم در تاریخ 7 مرداد 1390 به عروسی عمه مهدیه دعوت شدیم . از خوشحالی دیگه نمی دونستی چکار کنی از بس اون شب توی سالن با بچه ها بازی کردی و دویدی و هانیه زهرا هم با کفشای جدید قرمزش توی یک فضا بزرگ کلی ذوق کردو برای خودش بدوبدو انشالله همیشه ...
نویسنده :
مامان
10:48