هانیه زهراهانیه زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

فرشته های زندگی

خاطرات سفر

1390/6/20 13:27
نویسنده : مامان
585 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از برنامه ریزیهای یک ماهه و شاید سه ماهه و درخواستهای مکرر هدیه زهرا خانم موفق شدیم در تعطیلات عید فطر البته یک روز قبلتر و دو روز بعدتر در کل 6 روز به مسافرت بریم (دست باباهادی عزیز درد نکنه که زحمت این کار را متقبل شدند و با زحمت زیاد این مسافت طولانی رو رانندگی کردند) ولی در کل خیلی خوش گذشت :

برنامه روزانه در طول سفر

هدیه زهرا و هانیه زهرا ساعت هفت بیدار می شوند همه اهل خانه را بیدار می کنند با خواهش مامان و مامانی صبحانه ای می خورند و نمی خورند به حیاط مراجعه می کنند البته با نظارت یک بزرگتر تا ظهر (هدیه زهرا در این زمان حداقل 10 مرتبه (خودم تنهایی)میره خونه آقاجون تا به خاله سوده و بقیه اعضا یه چیزی بگه )

ظهر باز با ترفندهای مادرانه و پدرانه سر سفره ناهار اورده میشن بعد از نهار هانیه زهرا از فرط خستگی خوابش میبره ولی هدیه زهرا همچنان به بازی ادامه میده و فقط در صورت گرسنگی به ما مراجعه می کند

روزاخر هم تور گردش دسته جمعی داشت :

1- امامزاده برای زیارت و دیدار با اهل قبور (خدا تمان رفتگان رو بیامورزه) 

2- باغ آقاجان برای تفریح و بازی در کنار رودخانه

3- بازدید از خانه درختی دایی جواد و مجید

4- رفتن به خونه عمه مامان و .....اقوام

ظهر شد دیگه اومدیم خونه و بعد از نوش جان کردن ناهار خوشمزه دستپخت مامانی جان بدوبدو راه افتادیم که جاده شلوغ نشه ولی از اونجایی که خیلی زودتر از اونکه تصور می کردیم به علت خلوتی جاده رسیدیم به ورودی تهران دل رو به دریا زدیم و رفتیم (اینجا پارک نکنید پارک ارم رو فراموش نکنید) که خیلی باحال بود و کلی ذوق زده شدیم بعد از اونم مزاحم عمه شیرین خانم شدیم  و عمه خانم زحمت کشیده بودن و یه شام خوشمزه درست کرده بودن ما در خدمت عمه مرضیه جان هم بودیم

فردا صبح هدیه زهرا بیدار می شود و با سجاد و حسین کلی بازی می کند و از انجایی که شب قبل خواب بوده می خواهد تلافی در بیاورد ولی تمام کارها و برنامه های مامان و بابا هنوز اجرا نشده بالاخره با کلی برنامه ریزی ساعت 11 سراغ کارهایمان می رویم و تاساعت 5 کارمان تمام می شود و سری به خانه عمه مرضیه جان می زنیم و مزاحم او می شویم

بعد از انجا راه می افتیم به سمت قم و شب را در اتاقی که باباجی کرایه کرده بودند میمونیم و صبح بعد به اتفاق باباجی به سمت کرمان حرکت می کنیم و خوشبختانه با موفقیت و سلامت در ساعت 11 شب وارد کرمان می شویم 

خدا رو شکر سفر خوبی بود خداکند همیشه از این سفر ها باشد با دل خوش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عمه مرضیه
21 شهریور 90 12:27
به ما هم خیلی خوش گذشت اما حیف که کوتاه بود و زود تموم شد